https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%DA%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان | |
---|---|
![]() |
|
نام اصلی | سید ابراهیم تقوی شیرازی |
زمینهٔ کاری | ادبیات، سینما |
زادروز | ۱۹ اکتبر ۱۹۲۲ (۹۵ سال) (۲۶ مهر ۱۳۰۱ خورشیدی) شیراز، ایران |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | لندن، انگلستان |
نام(های) دیگر |
ابراهیم گلستان |
پیشه | داستاننویس و فیلمساز |
همسر(ها) | فخری گلستان |
فرزندان | لیلی گلستان کاوه گلستان |
صفحه در وبگاه سوره |
![]() |
از سلسله مقالات دربارهٔ |
ابراهیم گلستان |
---|
|
سید ابراهیم تقوی شیرازی مشهور به ابراهیم گلستان، (زادهٔ ۲۶ مهر ۱۳۰۱ در شیراز)، کارگردان، داستاننویس، مترجم، روزنامهنگار، و عکاس ایرانی است.
ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۰ برای فیلم یک آتش موفق به دریافت مدال برنز جشنوارهٔ فیلم کوتاه ونیز شد. این جایزه، اولین جایزهٔ بینالمللی برای یک کارگردان ایرانی بهشمار میرود.[۱][۲][۳][۴]
سبک ویژهٔ آثار مکتوب داستانی وی در سیر پیشرفتِ داستان معاصر فارسی قابل توجه دانسته شدهاست[۵][۶] و او را در کنار دیگرانی چون بهرام بیضایی از اندک شمار سخنوران ایرانی بهشمار میآورند[چه کسی؟] که هم در سینما و هم در ادبیات به یکسان پیشرو و شناخته بودهاند.
محتویات
زندگی
زاد و تبار
گلستان نخستین فرزند سید محمدتقی تقوی، روزنامهنگارِ شیرازیِ صاحبِ روزنامهٔ گلستان، است.
[نهفتن]شجرهنامهٔ مختصرِ خانوادهٔ گلستان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
دههٔ ۲۰ و ۳۰ خورشیدی
او در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل حقوق به تهران آمد. در آنجا در ۲۱ سالگی با دخترعمویش فخری گلستان ازدواج کرد.[۷] سپس به عضویت حزب توده درآمد و تحصیل در دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران را نیمهکاره رها کرد. او در آن زمان به عنوان عکاس روزنامههای رهبر و مردم به کار مشغول بود.[۸] وی در سال ۱۳۲۶، کتاب اول خود را که مجموعهٔ داستانی با نام «به دزدی رفتهها» بود، منتشر کرد.
وی پس از سال ۱۳۳۶، استودیوی سینمایی خود را با نام «استودیو گلستان» تأسیس کرد و تعدادی فیلم مستند برای یکی از سازمانهای شرکت نفت ساخت. یک آتش و موج و مرجان و خارا از این جملهاند.[۹] به دلیل این همکاریها، عدهای از روشنفکران آن دوره به وی لقب «گلستان نفتی» داده بودند.[۱۰][۱۱] یکی از کسانی هم که در برابر این قضایا موضعگیری صریح کرد و گلستان را مورد تقبیح و شماتت قرار داد، جلال آل احمد بود. او ساختن فیلم تبلیغاتی موج و مرجان و خارا را نمونهای از رفتارهای روشنفکران واداده میدانست.[۱۲]
گلستان کارگردان دو فیلم داستانی با نامهای خشت و آینه (۱۳۴۴) و اسرار گنج درهٔ جنی (۱۳۵۰) نیز هست. وی همچنین تهیهکنندهٔ فیلم خانه سیاه است به کارگردانی فروغ فرخزاد بودهاست. ابراهیم گلستان با فروغ فرخزاد رابطهٔ عاشقانه داشتهاست.[۱۳]
وی تا سال ۱۳۴۶، مجموعه داستانی منتشر نکرد.[۹]
پس از انقلاب
وی از سال ۱۳۵۷ در استان ساسکسِ انگلستان زندگی میکند. وی دو فرزند با نامهای کاوه و لیلی دارد؛ کاوه گلستان عکاس خبری ایرانی، در مأموریتی در سال ۲۰۰۳ به همراه گروه خبری بیبیسی در عراق بر اثر انفجار مین کشته شد؛ لیلی گلستان، بهعنوان مترجم، نویسنده و مسئول گالری گلستان در ایران فعالیت میکند.[۱۴]
مانی حقیقی، کارگردان، و مهرک گلستان، خوانندهٔ رپ، صنم حقیقی و محمود حقیقی نوههای او هستند.[۱۵][۱۶][۱۷]
آثار مکتوب
آثار مکتوب وی دارای سبکی خاص است و بسیاری سبک نویسندگی وی را تأثیر پذیرفته از داستانهای کوتاه ارنست همینگوی میدانند[۱۸] گرچه او تأثیرپذیری از هیچ نویسندهای را نمیپذیرد.[۱۹] همچنین وی از زمرهٔ نخستین نویسندگان معاصر ایرانی معرفی میشود که برای زبان داستانی و استفاده از نثر آهنگین در قالبهای داستانی نوین، اهمیت قائل شد و به آن پرداخت. از این جهت نقش او در سیر پیشرفت داستان معاصر فارسی قابل توجهاست.[۲۰][۶] از دیگر ویژگیهای داستاننویسی گلستان، خلق مجموعه داستانهای به هم مرتبط است. در حالی که چنین سبکی در غرب سابقه طولانیتری دارد، این نوع داستاننویسی در ایران با گلستان آغاز میشود اما نکته مهم در این نوع آثار گلستان، خلق نوعی جدید از داستاننویسی است که در ادبیات کلاسیک ایران، مانند منطق الطیر، ریشه دارد. این نوع داستانها نه براساس درونمایه یا شخصیتهای داستانی، بلکه براساس ساختارهای مشابه به یکدیگر مرتبط میشوند.[۲۱]
نظرات و مصاحبهها
گلستان در کتاب نوشتن با دوربین، شامل چهار مصاحبه با پرویز جاهد، با لحنی منتقدانه، نظراتی چالشبرانگیز را در مورد احمد شاملو،[۲۲] جلال آل احمد،[۲۳] ناصر تقوایی،[۲۴] پرویز ناتل خانلری[۲۵] و احسان طبری[۲۶] مطرح میکند.
نیز در زمستان سال ۱۳۸۶ او با شهروند امروز گفتگویی مفصل انجام داد و به افشاگریهای خود دربارهٔ چهرههایی چون احمد شاملو و جلال آل احمد ادامه داد، و از جمله گفت:
«من اصلاً با شاملو آشنایی نداشتم و اگر هم اختلاف نظر دارم به خاطر حرکتها و حرفهایی بود که میکرد و میزد [...] مثلاً آقای اعتمادزاده «دن آرام» را برداشته بود ترجمه کرده بود بعد آقای شاملو برمیدارد و این را بازنویسی میکند، آخر تو که نه انگلیسی میدانستی نه فرانسه و نه روسی میدانستی برداشتهای ترجمه این آدم را جلوی خودت گذاشتهای و بازنویسی میکنی شاید آقای اعتمادزاده غلط ترجمه کرده باشد اگر اینطور باشد تو چه چیزی داری بگویی [...] عین همین اتفاق برای «گیل گمش» دکتر منشیزاده افتاد آن فارسی که دکتر منشیزاده برای گیل گمش به کار برد فارسی فوقالعاده و درجه اولی است شاملو میگفت: این بد است و چون اصل آن را گیر نیاوردم آمدم همین را بازنویسی کردم.»[۲۷]
گلستان در قسمت دیگری از حرفهایش در مورد جلال آل احمد میگوید:
«آل احمد سه سال میآمد و گزارش سالانه شرکت نفت را از من میگرفت تا به عنوان ترجمه خودش به فارسی جا بزند او هم که انگلیسی نمیدانست میداد به سیمین (دانشور) که ترجمه کند و میآمد و پولش را میگرفت.»[۲۷]
همچنین در بهمن سال ۱۳۹۵ به مناسبت پنجاهمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، در مصاحبه با روزنامه گاردین گفت: «هیجوقت او را من در غیرباروری ندیدم. همچنان خیلی دیگر را در غیرباروری دیدم. غیرباروری اما با ادعای باروری. ادعای کار کردن. خیلی از شعرهایی که گفته میشود همانوقت. شعر نبود. یک نظمی بود، شعر یک معنی دیگر دارد. یکی را یک قافیه میگذاشتند، ریتم میدادند میشد نظم. اما درددل نبود، روشنی فکر نبود. وقتی شما مثنوی را میخوانی، میبینید که توانایی این آدم برای درک و فهم خیلی بالاتر از توانایی منوچهری است مثلاً؛ ولی منوچهری ممکن است به شما زیبایی بیشتری بدهد؛ که میدهد هم؛ ولی خب شما هویت اینها را مشخص بکنید. دنبال هویت این حرفها بروید و نه دنبال قیافه اینها. حالا پنجاهمین سال مرگش است، فلان فلان فلان. آیا اشخاصی که حرفش را میفهمند، به اندازه کافی هستند؟ آیا اینها که میگویند ما میفهمیم و اینها، قربان صدقه میروند برای او، آیا واقعاً حرفش را فهمیدند؟ مسئله این است…»[۲۸]
در پاییز سال ۱۳۸۹، در مصاحبه با رادیو دویچه وله در توصیف عادات ایرانیان در عزیز داشتن پس مرگ، طعنههایی به تغییر دیدگاه رضا براهنی نسبت به فروغ فرخزاد میزند:
«نمونهٔ آن در مجلهٔ فردوسی اتفاق افتاد که آقایی برای اینکه سیمین خوشش بیاید و او را به عنوان معاون خودش قبول کند، خود را یکهتاز انتقاد هنری کرده بود و در چندین شماره، فحشهای عجیب و غریبی نسبت به فروغ مینوشت که آخرین آن، دو روز قبل از مرگ فروغ به چاپ رسیده بود. این مقالهٔ پر از فحش روز پنجشنبه درآمد، دوشنبهاش فروغ مرد و پنجشنبهٔ بعدی، همین آقا مقالهای نوشته بود، پر از تعریف از فروغ. -مصاحبه گر: «آقای براهنی را میگویید؟» -گلستان: نمیدانم؛ من اسمها را فراموش کردهام…»[۲۹]
در همان مصاحبه، گلستان دربارهٔ شجاع الدین شفا چنین میگوید:
«قصهٔ اولی را که از همینگوی به زبان فارسی خواندم، آقای خیلی محترمی که پدر مملکت را هم درآورد، ترجمه کرده بود. اما اصلاً همینگوی نبود. قصه را به صورت یک قصهای که هست تعریف میکنند و نه به عنوان بنایی جلوی خواننده. این رفت آنجا و اینطور گفت و چه کار کرد و… بعد هم یا مُرد یا عروسی کرد یا دررفت… اما در قصه این مطرح نیست. آنچه مطرح است، این است که همین چرتوپرت را چگونه میگویند که درست دربیاید. اما این آقا قصهٔ همینگوی، آن هم چه قصهای: «برفهای کلیمانجارو» را طوری ترجمه کرده بود که اگر همینگوی آن را خوانده بود، خیلی زودتر خودش را میکشت.»[۲۹]
همچنین حسن فیاد، نویسنده و فیلمساز مقیم آمریکا با ابراهیم گلستان گفتگوهای مفصلی داشته که در قالب یک کتاب در سال ۱۳۹۴ در ایران و توسط نشر ثالث منتشر شد. این کتاب، با عنوان «از روزگار رفته: چهره به چهره با ابراهیم گلستان» منتشر شده و او در این گفتگوها نیز داوریهایی دربارهٔ خانلری، شاملو، دریابندری و … دارد.[۳۰]
چند ماه پس از چاپ کتاب «از روزگار رفته»، گفتوگوی «حسن فیاد» با «ابراهیم گلستان» در انتشارات ثالث محمد تنگستانی از ایران وایر مصاحبه مفصلی با ابراهیم گلستان انجام داد و ایشان در مورد این کتاب و سایر مسایل مربوط به نشر مطالبی را بیان کردند.[۳۱]
«ـ من اصلاً نمیدانم نشر ثالث کی هست. من وقتی شنیدم این کتاب میخواهد توسط این نشر منتشر بشود، از طریق کسی که مطلع شده بودم، آدرس ایمیل این نشر را گرفتم. روی کاغذی هم نوشتم که شما حق ندارید این کتاب را دربیاورید؛ این کتاب مال کسی نیست که به شما داده باشد. در این نامه، به این نشر بهطور مشخص نوشتهام شما دارید معامله روی اموال مسروقه میکنید؛ بر اموال دزدیده شده دارید معامله میکنید. خیلی هم صریح نوشتهام.»[۲۹]
یک بوس کوچولو
در سال ۱۳۸۴ فیلمی از بهمن فرمانآرا با نام یک بوس کوچولو در سینماهای ایران نمایش داده شد. شخصیتی در این فیلم به نام «سعدی» به دلیل برخی شباهتها (در نام، پسزمینهٔ زندگی، و رویدادهای داستانی) استعارهای از «گلستان» دانسته شدهاست.[۳۲] گروهی نیز این فیلم را پاسخ به انتقادات مطرحشده در کتاب نوشتن با دوربین میدانند؛ «انتقاداتی که به نظر بسیاری از صاحبنظران و فعالان فرهنگی [نیازمند منبع] به مرزهای توهین هم رسیدهاست.»[۳۳] خودِ فرمانآرا در جلسهٔ نقد و بررسی این فیلم که ۱۴ دی ۱۳۸۴ در فرهنگسرای نیاوران برگزار شد گفتهاست:
آقای گلستان را در عمرم پنج شش بار بیشتر ندیدهام […] و به خانواده ایشان هم احترام زیادی دارم. […] من فکر میکنم دلیل این همه حرف و حدیث دربارهٔ این قضیه به این موضوع برمیگردد که نمایش فیلم من با انتشار کتاب نوشتن با دوربین همزمان شد. آقای گلستان در آن مصاحبه دربارهٔ خیلیها حرف زده بودند و یکی از دیالوگهای فیلم من هم این بود که همسر سعدی میگوید تو سالها نشستی در فرنگ و هر کس هر کار کرد آن را کوبیدی. این تقارن کتاب و فیلم باعث این تشابهها شدهاست. اصلاً قصد ندارم بگویم این نشانهها در فیلم من تصادفی و اتفاقی است، اما قرار هم نبوده که دربارهٔ ابراهیم گلستان فیلم بسازم… در بعضی نوشتهها میخوانم که میگویند ابراهیم گلستان به صراحت حرفهایش را زده، اما فرمانآرا شهامت نداشته مستقیم و با نشانی دقیق به شخصیت گلستان بپردازد. اینها احترام و ادب من را به بیشهامتی تعبیر کردند![۳۴]
فرمان آرا بعداً در مصاحبه ای با روزنامه شرق گفت:
«من بارها و بارها گفتهام هم ابراهیم گلستان را دوست دارم و هم بینهایت برایش احترام قائلم و هیچگونه دشمنی با او ندارم. اگر «یک بوس کوچولو» را میسازم اصلا برای حساب پاککردن نیست. او همیشه با من مهربان بودهاست و من همواره تحسینش میکردم. اصلا موضوع چیزی دیگر است. چه کسی رفته چه کسی مانده و چرا کسی که مانده، شبی که دوستش میآید میخواهد خودکشی کند. تریاک را در الکل حل میکند که سر بکشد و بعد که مجبور میشود دور بریزد میگوید حیف! در این فیلم من در مورد ماندن و تجربهکردن صحبت میکنم. وقتی کار میکنی تفسیرهایش از دستت خارج است و من هم هیچوقت به نقدها جواب نمیدهم چون معتقدم با نمایش فیلمم خودم را در ویترین گذاشتهام که تماشا کنند و همه حق دارند نظرشان را بگویند. تا من خودم را عرضه نکنم و در خانه نشسته باشم که به من بدوبیراه نمیگویند. عین همان دیالوگِ «بوی کافور عطر یاس» که میگوید سنگی در آب بینداز، کار ما در آبانداختن سنگ است، دست ما نیست که موجها تا کجا میرود.»[۳۵]
روبرت صافاریان، منتقد سینمایی، در این باره در شرق مینویسد:
با وجود اشارههای آشکار و پنهان یک بوس کوچولو به ابراهیم گلستان، بنا را بر این گذاشتیم که با دنیای خیالی و شخصیتهای ساخته و پرداخته ذهن نویسنده کار داریم، کمااینکه فیلمساز میتواند بگوید شما اشتباه میکنید، همه شباهتها اتفاقی است و این فیلم هیچ ربطی به ابراهیم گلستان ندارد. اما واقعیت این است که بسیاری از بینندگان فیلم، سعدی را همان ابراهیم گلستان میگیرند و موضع خصمانه فیلم نسبت به سعدی را موضع فرمانآرا نسبت به ابراهیم گلستان تلقی میکنند. به گمانم این شیوه حمله به یک شخصیت حقیقی و زنده شیوه ناجوانمردانهای است. چون میتوانی هرچه دلت خواست بگویی و بعد هم بگویی مرادت اصلاً آن نبوده که شما گمان کردهاید. پرخاشگریهای ابراهیم گلستان - که برای من گاه به شدت آزاردهندهاند - دست کم این حُسن را دارند که شفاف و روشناند و هر عیبی که برای هر آدمی قائلاند با نام و بیپردهپوشی بیان میکنند.[۳۶]
آثار
کتابها
- داستان
- ۱۹۴۸ - آذر، ماه آخر پاییز (۷ داستان)
- ۱۹۵۵ - شکار سایه (۴ داستان)
- ۱۹۶۷ - جوی و دیوار و تشنه (۱۰ داستان)
- ۱۹۷۴ - اسرار گنج درهٔ جنّی
- ۱۹۷۵ - مد و مه (۳ داستان)
- ۱۹۹۵ - خروس (۱ داستان بلند)
- نامه به سیمین به همت عباس میلانی
- مختار در روزگار
- برخوردها در زمانه برخورد
- ترجمهٔ داستان
- کشتیشکستهها (۵ داستان)
- زندگی خوش و کوتاه فرانسیس مکومبر، نوشتهٔ ارنست همینگوی)
- هاکلبری فین، نوشتهٔ مارک توین
- دون ژوان در جهنم، نمایشنامه، اثر جورج برنارد شاو)
فیلمهای مستند
- ۱۳۳۲ - از قطره تا دریا
- ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۱ - چشماندازها (آتش، آب و گرما،...)
- ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۱ - موج و مرجان و خارا
- ۱۳۴۲ - تپههای مارلیک
- ۱۳۴۵ - گنجینههای گوهر
- ۱۳۴۵ - خراب آباد
- ۱۳۴۵ - خرمن و بذر
فیلمهای داستانی
- ۱۳۴۱ - دریا (بلند داستانی، ناتمام)
- ۱۳۴۱ - فیلم کوتاه خواستگاری
- ۱۳۴۴ - خشت و آینه
- ۱۳۵۳ - اسرار گنج درهٔ جنّی
دربارهٔ کارهای ابراهیم گلستان
ویژهنامهای در سال ۱۳۹۰ در مجلهٔ نافه به مناسبت ورود ابراهیم گلستان به نود سالگی منتشر شد. در این ویژهنامه کارهای گوناگون این نویسنده را بررسی کردهاند.[۳۷]
داستانهای گلستان، در دو کتاب زمانه و آدمهایش: نقد داستانهای ابراهیم گلستان[۳۸] (عسگر عسگریحسنکلو) و نشانهشناسی و نقد ادبیات داستانی معاصر: نقد و بررسی آثار ابراهیم گلستان و جلال آل احمد[۳۹] به کوشش لیلا صادقی، نقد و بررسی شدهاند.
نیز دهها مقاله و سخنرانی و نشست دربارهٔ کارهای سینمایی و داستانی گلستان چاپ و برگزار شدهاست.[۴۰][۴۱] از این جمله است مقالهٔ «کارنامه فیلم گلستان» به قلم بهرام بیضایی در شماره پنجم مجله آرش در آذر ماه ۱۳۴۱؛[۴۲] که جلال آلاحمد دو سال سپستر در سال ۱۳۴۳ دربارهاش میگوید: «. . . از بهرام بیضایی خواستیم که چیزی نوشت. «کارنامه فیلم گلستان» که با عزت و احترام و دستکش پوشیده حالی کرده بود که گلستان شدهاست نردبان تبلیغات کمپانی نفت.»[۴۳]