loading...

بست بیوگرافی

بیوگرافی نسترن دانه کار گروه جهادی حنیفا نسترن دانه کار اینستاگرام مدت هاست که اخبار گوناگونی از خاموش شدن کوره ها و پایان فعالیتشان می شنویم با شن...

حسین بازدید : 1887 پنجشنبه 04 مرداد 1397



,    بیوگرافی نسترن دانه کار
,    گروه جهادی حنیفا
,    نسترن دانه کار اینستاگرام
,   

 مدت‌هاست که اخبار گوناگونی از خاموش شدن کوره‌ها و پایان فعالیتشان می‌شنویم. با شنیدن این اخبار شاید نخستین چیزی که به ذهنمان بیاید سر و سامان یافتن اوضاع و پایان یافتن زندگی کوره‌نشینی در حاشیه منطقه‌مان باشد. اما کوره‌ها ومشکلات آنها یک روی سکه است و زندگی کوره‌نشین‌ها هم روی دیگر. با اینکه برخی کوره‌ها در منطقه ما خاموش شده‌اند اما زندگی کوره‌نشین‌ها با همه کمبود‌ها و محرومیت‌ها همچنان در زاغه‌ها و کپرهای اطراف آن ادامه دارد. بارها از کوره‌های آجرپزی و مشکلات و دردسرهایش نوشته‌ایم اما این بار می‌خواهیم از شادی‌های کوچکی بنویسیم که دختران جهادی منطقه‌مان مسبب آن بوده‌اند. حتماً نامشان را شنیده‌اید. گروهی که به کودکان‌کار و محروم کوره‌پزخانه‌ها رسیدگی می‌کنند. برایشان کلاس درس و قرآن برگزار می‌کنند. با آنها به خرید می‌روند و اسباب تفریح و سرگرمی‌شان را فراهم می‌کنند. اعضای گروه، یکی پزشک است و یکی طلبه. یکی آرایشگر و یکی دانشجو. قرار گذاشته‌اند دورهمی دوستانه‌شان را کنار بچه‌های محروم کوره‌‌پزخانه‌ها سپری کنند. در کنار همه این فعالیت‌ها برنامه‌ای به‌عنوان «سه‌شنبه‌های مهدوی» را هر هفته در کوره‌ها اجرا می‌کنند که ما هم این هفته همراهشان شدیم تا از فعالیت‌هایشان بنویسیم. شما هم همراهمان باشید و از این شادی‌های کوچک بخوانید که دختران جهادی گروه حنیفا ایجاد کرده‌اند.

اینجا کوره شاغلام است
قرارمان سه‌شنبه ساعت 15 است. در یک روز پاییزی راهی کوره‌‌پزخانه‌ها می‌شویم. با اینکه اوایل پاییز است، اما ‌گویی زمستان برای رسیدن عجله داشته و سرما راه خودش را به شهر باز کرده است.‌ کاری هم از دست آفتاب کم رمق پاییزی برنمی‌آید. نیم ساعتی زود رسیده‌ایم. با پرس‌وجو خیابان پیروز را پیدا می‌کنیم و از تنها کارگری که در خیابان مشغول کار است سراغ کوره شاغلام را می‌گیریم. نمی‌شناسد و مجبور می‌شویم خودمان راه را پیدا کنیم. در یکی از کوره‌ها بچه‌های قد و نیم قد گرگم به هوا بازی می‌کنند. به تماشا می‌ایستیم که یکی از بچه‌ها به سمت‌مان می‌آید. می‌پرسیم: «اینجا کوره شاغلام است؟‌» با نگاه مهربانش جواب می‌دهد: «بله! با چه کسی کار دارید؟‌» به دست‌های زبر و پینه بسته‌اش نگاه می‌کنیم و می‌گوییم: «با شما.» لبخندی می‌زند و با هم به طرف بچه‌های دیگر می‌رویم.‌گویی سال‌هاست که همدیگر را می‌شناسیم. یکی دستانمان را می‌گیرد و دیگری نام‌مان را می‌پرسد و چند نفر دورمان حلقه می‌زنند. یکی از پسربچه‌ها می‌پرسد برای ‌چه آمده‌ایم. می‌گوییم دوستانمان قرار است بیایند و برنامه‌ای اجرا کنند، اما ما زودتر از آنها رسیده‌ایم. همه نگاه‌های متعجب‌شان را به ما می‌دوزند تا یکی از دخترها می‌پرسد: «تا دوستانتان بیایند، بازی کنیم؟‌» و چه کسی می‌تواند به آن نگاه شیرین نه بگوید؟

همه «خاله دانه کار» را می‌شناسند
هرکدام از بچه‌ها بازی‌هایی را پیشنهاد می‌دهند. دخترها طرفدار بازی عمو زنجیرباف هستند و پسرها می‌گویند استپ هوایی. با رأی‌گیری به نتیجه می‌رسیم و دستان یکدیگر را می‌گیریم تا حلقه عمو زنجیرباف تشکیل ‌شود. غرق بازی شده‌ایم که اعضای گروه حنیفا از راه می‌رسند. بچه‌ها با دیدن آنها نگاهی به ما می‌کنند و می‌گویند: «خاله نسترن دوست شماست؟ ما که او را می‌شناسیم.» لبخندی از سر ذوق روی لبانشان نقش بسته که سرمای هوا را بی‌اثر می‌کند. به طرف خاله نسترن می‌دوند. انگار دوستی قدیمی را دیده‌اند. دورش جمع می‌شوند. «نسترن دانه کار» به همراه یکی دیگر از اعضای گروه که بچه‌ها خاله نازنین صدایش می‌کنند، امروز به اینجا آمده‌اند. با بچه‌ها خوش‌وبش می‌کنند و حالشان را می‌پرسند. هرکدام را با نام کوچک صدا می‌زنند و از وضعیت درس و مدرسه‌اش پرس‌وجو می‌کنند. پس از آن خاله نسترن چند سیب از کیفش درمی‌آورد و از بچه‌ها می‌خواهد یک طناب وسط حیاط ببندند. پسرها در یک چشم برهم زدن روی سقف و دیوار‌های کاهگلی می‌روند و طناب حاضر می‌شود. با چند روبان و چند سیب، مسابقه سیب‌خوری شروع می‌شود.

این خنده‌ها کارگشاست
سارا، مهدی و علی‌اکبر مقابل سیب‌ها ایستاده‌اند. سیب جلو صورتشان عقب و جلو می‌رود و به سختی می‌توانند آن را با دندان‌هایشان بگیرند. بچه‌های دیگر دورشان جمع شده‌اند و آنها را تشویق می‌کنند. صدای شور و خنده است که بزرگ‌ترها را هم از خانه‌ها بیرون می‌کشاند. مهدی بالاخره نخستین گاز را به سیب سرخ می‌زند و زودتر از همه تمامش می‌کند. سارا هم نفر دوم می‌شود، اما برای تمام کردن آخرین سیب، محسن هم به کمک علی‌اکبر می‌آید و دو نفری سیب قرمز را تمام می‌کنند. یک لحظه همه چیز فراموش می‌شود. انگار نه انگار در یکی از محروم‌ترین مناطق شهر ایستاده‌ایم. با یک مسابقه و جایزه‌ای کوچک، همه درد و رنج‌ها فراموششان می‌شود و فقط خنده‌های شیرین و نگاه‌های معصومانه است که خودنمایی می‌کند. نخستین بار نیست که به کوره‌های آجرپزی آمده‌ایم، اما نخستین بار است که بچه‌ها را چنین شاد و پرانرژی می‌بینیم. امروز در حیاط کاهگلی میان کوره‌پزخانه‌ها ماجرا جور دیگری رقم می‌خورد و صدای خنده بچه‌ها ابرهای سیاه را می‌شکافد و به خورشید می‌رسد.

سه‌شنبه‌های مهدوی
بعد از مسابقه حالا نوبت برنامه اصلی است. خاله نسترن و خاله نازنین بسته‌هایی را بین بچه‌ها پخش می‌کنند. بسته‌ها از مواد خوراکی مانند آجیل و میوه تهیه شده که در هرکدام کاغذی است که روی آن چیزی نوشته شده است. مبینا کاغذ را در می‌آورد و می‌پرسد: «اینجا ‌چی نوشته؟‌» خاله نازنین می‌گوید: «مگر مدرسه نمی‌روی؟‌» مبینا می‌گوید به خوبی بلد نیست بخواند و خاله نازنین کنارش می‌نشیند و با هم شروع به خواندن می‌کنند. حروف به سختی راهشان را به زبان مبینا باز می‌کند و کلمات ساخته می‌شود. نخستین جمله را که می‌خواند انگار دنیا را به او می‌دهند با لبخند می‌گوید: «نوشته، سه‌شنبه‌های مهدوی! ‌» با اینکه کلمات را توانسته بخواند، اما از معنای آن سردر نمی‌آورد. خاله نازنین توضیح می‌دهد: «می‌دانی سه‌شنبه‌ها به اسم امام زمان(عج) است؟ امام دوازدهم ما که منتظریم ظهور کند. امروز هم به همین دلیل آمده‌ایم پیش شما و یک جشن کوچک گرفتیم و دعا می‌کنیم تا امام زمان(عج) هرچه زودتر بیاید.» بقیه بچه‌ها که توجهشان جلب شده دور خاله نازنین جمع می‌شوند و او برایشان توضیح می‌دهد که امام دوازدهم ما چرا غیبت کرده و چه کارهایی باید در زمان غیبت کنیم.

یک عمر زندگی در کوره
بچه‌ها و سؤال‌هایشان خاله نازنین و خاله نسترن را دوره کرده‌اند. هرکسی سؤالی می‌پرسد و آنها با حوصله جوابشان را می‌دهند. بزرگ‌ترها هم حواسشان جمع شده و با دقت گوش می‌کنند. نگاهشان می‌کنم و تنها چیزی که می‌بینم خط و خطوط عمیق است که سختی روزگار روی چهره‌شان به یادگار گذاشته. یکی از مادرها که‌گویی متوجه نگاهم شده به سمت من می‌آید. می‌پرسم از چه سالی به اینجا آمده‌اند. می‌گوید: «از 7سالگی.» نگاه متعجبم را که می‌بیند، خودش ادامه می‌دهد: «7 سالم بود که از روستای‌مان در اطراف سبزوار آمدیم تهران. پدرم جز کشاورزی‌کاری بلد نبود و در شهر هم که کشاورزی وجود نداشت. مدتی بیکار و بی‌خانمان بودیم تا اینکه در این کوره‌ها کار پیدا کرد و ما هم همین‌جا ساکن شدیم. تمام بچگی‌ام در این کوره‌ها گذشته است. اینجا بزرگ شدم، ازدواج کردم، بچه‌دار شدم و پسرهایم را هم در همین کوره‌ها داماد کرده‌ام. آن زمان چنین چیزی برای بچه‌ها وجود نداشت. صبح تا شب کنار پدرمان در کوره کار می‌کردیم و وقتی هم که کوره تعطیل می‌شد، می‌رفتیم در خیابان‌ها تا کار پیدا کنیم. نه مدرسه‌ای بود و نه حتی وقتی برای بازی کردن. الان خیلی خوب شده است. بچه‌ها مدرسه می‌روند. ما که برای خودمان چیزی نمی‌خواهیم، تمام هم و غم ما برای این بچه‌هاست.»

یک گروه همه کاره
آفتاب درحال غروب است که میوه‌ها و بسته‌های غذایی بین بچه‌ها پخش می‌شود و کم‌کم وقت رفتن می‌رسد. علی‌اکبر قهر کرده و به گوشه‌ای می‌رود. مدینه اصرار می‌کند: «نروید! باز هم با هم بازی کنیم.» اما خاله‌های حنیفایی قول می‌دهند که باز هم بیایند و از آنها می‌خواهند که درس‌هایشان را بخوانند و تکالیفشان را برای کلاس تقویتی آخر هفته انجام دهند. «نازنین قلی‌زاده» می‌گوید: «مطمئناً اجرای این برنامه‌ها تأثیرات فراوانی روی طرز فکر و زندگی‌ این بچه‌ها دارد. البته هدف ما فقط بازی و سرگرمی نیست. آخر هفته‌ها کلاس‌ تقویتی و درسی، کلاس قرآن، نقاشی، زبان انگلیسی، کلاس‌های خلاقیت و... برای بچه‌ها داریم. معلم‌ها و متخصصان خودشان به اینجا می‌آیند و تک به تک به بچه‌ها سرمی زنند و وضعیت درس و مدرسه‌شان را پیگیری می‌کنند. در کنار آن معمولاً آخر هفته‌‌ها بچه‌ها را به پارک یا مکان‌های تفریحی می‌بریم، با آنها فوتبال بازی می‌کنیم یا به اتفاق هم برای خرید به فروشگاه‌های مختلف می‌رویم تا این بچه‌ها هم شادی و خوشبختی را تجربه کنند.»

درباره گروه جهادی حنیفا
داستان تشکیل این گروه بر می‌گردد به تابستان سال گذشته. زمانی که گروهی از جوان‌ها به اردوی جهادی کرمانشاه رفتند و در همان سفر بود که تشکیل یک گروه جهادی مخصوص مناطق محروم تهران به ذهنشان رسید. از اردو که برگشتند نخستین کارشان جمع شدن دورهم و تشکیل گروه جهادی دختران «حنیفا» بود. «نسترن دانه‌کار» مؤسس این گروه می‌گوید: «ما از همان ابتدا هدفمان فرهنگسازی بود. دور هم جمع شدیم تا یک کار فرهنگی کنیم و قدمی هرچند کوچک برای بهبود زندگی این بچه‌ها برداریم. در گروهمان از هر قشری داریم. از پزشک و معلم و طلبه گرفته تا آرایشگر و دانشجو. هرکدام‌‌ غیر از شغل و دغدغه‌های زندگی خودشان بخشی از وقت‌‌شان را به این کودکان اختصاص داده‌اند.»

جهادی شو
این گروه کاملاً خودجوش و مردمی است که اعضای آن به 100 نفر می‌رسد، اما هسته اصلی آن 10 نفر است. تبلیغات این گروه از طریق طراحی پوستر، شبکه‌های اجتماعی و سامانه پیامکی است. کسانی که تمایل دارند در این کار خیر شرکت کنند می‌توانند عضو گروه تلگرامی «همیاران جهادی حنیفا» به نشانی Jahadi_Hanifa @ شوند. مسئولان گروه معمولاً طرح‌ها و ایده‌هایی را که دارند از این طریق با مردم در میان می‌گذارند تا هرکسی به میزان وسع خودش به گروه کمک کند. در این بین یک نفر از نظر مالی کمک می‌کند و یک نفر هم با حضور در برنامه و بودن و بازی کردن در کنار بچه‌ها کمک حال گروه می‌شود.

ماهیگیری یاد می‌دهیم
رسیدگی به بچه‌ها تنها هدف این گروه نیست، بلکه ایجاد شغل و کمک به خانواده‌ها برای اینکه روی پای خودشان بایستند از اهداف مهم گروه دختران حنیفایی است. دانه کار در این‌باره می‌گوید: «به تازگی با همکاری چند خانواده ساکن در کوره‌های آجرپزی، کار تهیه مربا و ترشی خانگی را راه انداخته‌ایم. در این طرح به مادران تهیه ترشی و مرباهای فصل را آموزش می‌دهیم. برایشان بازاریابی می‌کنیم و سفارش می‌گیریم. تمام سود حاصل از فروش به نفع مادران سرپرست خانوار و کودکان‌کار صرف می‌شود. شهروندان با خرید این محصولات (در شیشه‌های متوسط) به قیمت 10هزار تومان می‌توانند غیرمستقیم کمک‌های خود را به دست خانواده‌های بی‌بضاعت و باآبرو برسانند. ما معتقدیم باید خانواده‌ها روش زندگی‌شان را عوض کنند تا زندگی بچه‌هایشان هم عوض شود. باید روی پای خودشان بایستند و برای رسیدن به خواسته‌هایشان تلاش کنند و الگوی بچه‌هایشان شوند.»

 

http://mahaleh.hamshahrilinks.org/Mahaleh/%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82%D9%87-19/Contents/%DB%8C%D9%87-%DA%AF%D9%80%D9%80%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AD%DA%A9%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D9%80%D9%80%D9%80%DB%8C%D8%A8%E2%80%8A%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C!







برچسب ها بیوگرافی نسترن دانه کار گروه جهادی حنیفا نسترن دانه کار اینستاگرام
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
    آرشیو